به تازگی خاطرهای از آیتالله محمدعلی جاودان، از اساتید اخلاق حوزه علمیه تهران با عنوان «چطور میخواهی آدم بشوی؟» در پایگاه اطلاعرسانی ایشان درج شده است.
به گزارش تسنیم، به تازگی خاطرهای از آیتالله محمدعلی جاودان، از اساتید اخلاق حوزه علمیه تهران و از شاگردان مرحوم آیتالله حقشناس در پایگاه اطلاعرسانی ایشان درج شده است:
مرحوم حاج حسن بغدادی(ره) نقل میکرد که مرحوم حاج شیخ هادی تهرانی، معروف به حاج مقدس واعظ که از وعاظ بسیار پرهیزگار تهران بود، به سفرزیارت کربلا مشرف شده بودند. طبق رسم، کاروانهای ایرانی ابتدا به زیارت امام طاهرمطّهر موسی بن جعفر علیهما السلام میروند و سپس به زیارت عسکریین علیهما السلام تشرف می یابند.
ایشان در اتوبوس، با همراهان و همسفران عسکریین را زیارت کرده و در بازگشت به زیارت حضرت سید محمد[1](علیه السلام) نایل می شود. زائران بعد از زیارت مختصر به خرید سوغات رفته بودند و از ایشان خواسته بودند که در کنار بارها بنشیند، و آن ها را مواظبت کند. ایشان هم روی زمین در کنار بارهایِ همسفران مینشیند.حاجی در آن جا نیم ساعت یا بیشتر نشسته بود، و فکر میکرد. البته از این نشستن زیاد سرانجام خسته شد.تصمیم گرفت از جای خودش بلند شود.
قامت ایشان بلند بود. هنگامی که برخاست، بچههای خردسالی را که در آن سوی بارها با هم بازی میکردند، به وحشت انداخت و فرار کردند. حاجی مقدس از این فرار و وحشت بچهها ناراحت شده و به خود میگفت: تو که بلندشدن و ایستادن خودت را بلد نیستی چطور میخواهی آدم بشوی؟!
مرحوم حاج حسن بغدادی(ره) نقل میکرد که مرحوم حاج شیخ هادی تهرانی، معروف به حاج مقدس واعظ که از وعاظ بسیار پرهیزگار تهران بود، به سفرزیارت کربلا مشرف شده بودند. طبق رسم، کاروانهای ایرانی ابتدا به زیارت امام طاهرمطّهر موسی بن جعفر علیهما السلام میروند و سپس به زیارت عسکریین علیهما السلام تشرف می یابند.
ایشان در اتوبوس، با همراهان و همسفران عسکریین را زیارت کرده و در بازگشت به زیارت حضرت سید محمد[1](علیه السلام) نایل می شود. زائران بعد از زیارت مختصر به خرید سوغات رفته بودند و از ایشان خواسته بودند که در کنار بارها بنشیند، و آن ها را مواظبت کند. ایشان هم روی زمین در کنار بارهایِ همسفران مینشیند.حاجی در آن جا نیم ساعت یا بیشتر نشسته بود، و فکر میکرد. البته از این نشستن زیاد سرانجام خسته شد.تصمیم گرفت از جای خودش بلند شود.
قامت ایشان بلند بود. هنگامی که برخاست، بچههای خردسالی را که در آن سوی بارها با هم بازی میکردند، به وحشت انداخت و فرار کردند. حاجی مقدس از این فرار و وحشت بچهها ناراحت شده و به خود میگفت: تو که بلندشدن و ایستادن خودت را بلد نیستی چطور میخواهی آدم بشوی؟!
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.